عباس عبدی به نظر می‌رسد مساله‌ای كه دولت آقای رییسی با آن دست به گریبان است، اقتصاد و سیاست خارجی است. این درست است و طبعا باید كمك كرد كه در هر دو حوزه موفق شود، البته این كار مستلزم اتخاذ سیاست‌های علمی و مورد اجماع نیز هست. با این حال شاید آنچه بیش از هر چیز دیگری نگاه به دولت و مهم‌تر از آن حكومت را تحت تاثیر قرار می‌دهد، سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی است. در این دو حوزه نمی‌توان مشكلات سیاستی را متوجه دولت پیش یا خارج كرد. اگر دولت، وزارت ارشاد و دیگر نهادهای حكومتی گمان كنند كه هر سیاستی را می‌توان در این باره اجرایی كرد، قطعا اشتباه خواهد بود. در ۴ دهه گذشته این حوزه‌ای است كه مشكلات آن فقط هنگامی در مسیر حل شدن بوده كه شیوه تعامل و همفكری با اهل فرهنگ در پیش گرفته شده است. متاسفانه طی ماه‌های اخیر آفرینندگان فرهنگی چون سینما، تئاتر، كتاب، موسیقی و... كمابیش احساس می‌كنند كه فضای بروز خلاقیت و ارایه خدمات برای آنان بسته‌تر شده است و حتی علیه فعالان این حوزه‌ها تخریب‌های غیراخلاقی و غیرقانونی صورت می‌گیرد كه این تخریب‌ها از طرف افرادی است كه از امتیازات سیاسی برخوردارند. همچنین تولیدات فرهنگی با وضعیت نامتعین برای نمایش یا انتشار مواجه می‌شوند و این نیز هزینه اقتصادی برای تولیدات آنان ایجاد می‌كند. همچنین در حوزه فیلم و نشر كه مشكلات اقتصادی بیش از پیش گریبان نویسنده و ناشر را گرفته است، ممیزی و سانسور نیز اضافه بر ماجرا شده است. سانسوری كه بعضا بسیار عجیب و غریب است و اگر بخواهد با همین دست فرمان جلو بروند، اصولا صنعت نشر و حوزه نویسندگی و فیلم دچار وضعیتی می‌شوند كه باید فاتحه آنها را خواند. به نظر بنده این نحوه رفتار با حوزه فرهنگ برای وضعیت عمومی جامعه و رابطه دولت و مردم زیان‌بارتر از مشكلات اقتصادی است. چرا؟ توضیح می‌دهم. مشكلاتی كه میان مردم و حكومت است را می‌توان از یك جهت به دو گروه تقسیم كرد. مشكلات و مسائل پایدار و موقتی. مشكل موقتی مثل اقتصاد، اشتغال، حقوق، مشاركت و... است با رونق اقتصادی، نگاه انتقادی مردم عوض و حمایتی می‌شود. با پیدا كردن شغل یا امكان مشاركت سیاسی، رویكرد مردم نسبت به حكومت به سرعت تغییر كرده و بهبود می‌یابد. مشكلات پایدار عموما اجتماعی و به ویژه فرهنگی هستند. هیچ اقدام كوتاه‌مدتی برای تغییر بنیادی نگاه فرهنگی وجود ندارد. تغییرات فرهنگی بسیار آهسته هستند و هنگامی كه گذشت زمان شامل آن می‌شود، به یك‌باره قابل برگشت نیستند. این تغییرات فرهنگی محصول چه فعالیت‌هایی هستند. نهادهای رسانه، دین، آموزش و پرورش، خانواده و نخبگان فرهنگی، عوامل اصلی در تغییرات هستند. در چند دهه گذشته كاركرد آنها دچار اختلال شده است. رسانه رسمی در اصل ناتوان از فرهنگ‌سازی شده است. رسانه‌های غیررسمی و فرامرزی جای آن را گرفته‌اند. نهاد دین به علت نزدیكی بیش از اندازه به قدرت كه موجب خدشه در استقلال آن شده، فاقد اثربخشی لازم است. نهاد آموزش و پرورش نیز به‌شدت ضعیف و ناكارآمد و حتی ضد كاركردی شده است. در نتیجه عمده تاثیرپذیری فرهنگی در دو نهاد خانواده و رسانه‌های غیررسمی صورت می‌گیرد كه هر دو نهاد امروز تبدیل به بحران بزرگی برای ثبات اجتماعی شده‌اند. یكی از موارد موثر بر عملكرد این دو نهاد، سیاست‌های حذفی علیه نخبگان فرهنگی است. برای یك نمونه، هنگامی كه شجریان‌ها به حاشیه رانده شوند، تتلوها میدان‌دار می‌شوند. با حذف هنرمندان و نویسندگان معتبر نمی‌توان هنرمندان رسمی را بالا كشید، در نتیجه پس از مدتی كه چشم خود را باز می‌كنیم، می‌بینیم كه متولدین دهه ۱۳۸۰، تا چه اندازه با فرهنگ رسمی بیگانه هستند. الگوهای فرهنگی آنان در نقطه مقابل الگوهای رسمی هستند. كوشش‌ها برای حذف و به حاشیه راندن نخبگان فرهنگی، موجب می‌شود كه برخلاف انتظار سیاست‌گذاران، همین نخبگان نیز با معیارهای رسمی بیشتر فاصله بگیرند. در نتیجه هر گونه برخورد حذفی با تولیدكنندگان فرهنگی نه تنها منجر به تقویت فرهنگ رسمی نمی‌شود، بلكه فرهنگ غیررسمی و حتی زیرزمینی را ایجاد و تقویت می‌كند. ضمن اینكه موجب ارتقای فرهنگ رسمی و مورد حمایت ساختار نیز نمی‌شود، حداكثر اینكه هنرمندان و نویسندگان درجه ۳ و ۴ به صدر آورده می‌شوند و خطر این افراد برای فرهنگ اصیل و ملی خیلی بیشتر است، زیرا آنان منادیان ابتذال هستند. اطمینان دارم كه با سرنوشت متولدین دهه ۱۳۹۰ به زودی آشنا خواهید شد كه بسیار دورتر از متولدین دهه ۱۳۸۰ با ارزش‌های رسمی هستند. یك چشمه از زندگی دهه هشتادی‌ها در ماجرای شیراز دیده شد. این فرضیه‌ای است كه اگر حكومت آمادگی دارد می‌توان از طریق یك پژوهش میدانی، درستی یا نادرستی آن را آزمون كرد.